به گزارش رکنا، چندی پیش و در جریان تجاوز رژیم صهیونیستی به یکی از اماکن انتظامی در تهران، یکی از امدادگران هلال احمر از نجات یک سرباز وظیفه از زیر آوارها، اینگونه نوشت:
وقتی متوجه شدیم، زنده است و زیر آوار مانده ، هشت ساعت برای نجاتش تلاش کردیم ! آوار و بتن رو برداشتیم تا بهش دسترسی پیدا کردیم و به بیمارستان منتقل شد…
امروز یکی از دوستان،عکس تابوتش را فرستاد، سرباز جوان بر اثر شدت جراحات شهید شد …
و حالا، روبروی نگاه مبهوت و بارانی مادر این سرباز جوان ایستاده ام،مادر شهید «امیرحسین مهدی پور ؛ مادری که قاب عکسی از پسر زیبا و جوانش را در آغوش گرفته و مدام و با بعضی تمام نشدنی نام «امیرحسین » را صدا میزند و تکرار …
و پدری داغدیده که وقتی از «امیرحسین » می پرسم، نمی تواند بغض و غم صدایش را پنهان کند و چانه اش در تمام گفت و گو آشکارا می لرزد ….
می گوید: پسرم !عاشق خانواده بود و در احترام به من و مادرش، نزد همه دوست و آشنا زبانزد …
می گوید :«امیرحسین» بهترین و با ارزش ترین هدیه و امانت خدا به من و مادرش بود و خدا این امانت را به بهترین شکل از ما گرفت؛ چه عزتی بالاتر از «شهادت» … حتما پسرم عزیز خدا بود …
و با چشمانی بارانی می گوید: فقط از« امیرحسینم» می خواهم در دنیا و آخرت، شفاعت ما را کند…
حالا دیگر شانه هایش تکان می خورد و گریه امان نمی دهد برای حرف های دیگر …
مادر بی قرار است و می خواهد او را به مزار « امیرحسین » ببرند؛ جوان شهیدش.
و من با چشمانی خیس به قاب عکس «امیرحسین » زل می زنم که در آغوش داغدار مادرش جا گرفته ؛ جوانی متولد ۲۵ مهرماه ۱۳۸۱ و با آرزوهایی که پدر و مادرش برایش داشتند …
به تماشای پدر و مادری ایستاده ام که راهی مزار تنها پسرشان هستند تا مرهمی باشد برای دلتنگی هایشان …
source