Wp Header Logo 758.png

به گزارش رکنا، چندی پیش و در جریان تجاوز رژیم صهیونیستی به یکی از اماکن انتظامی در تهران، یکی  از امدادگران هلال احمر از نجات یک سرباز وظیفه از زیر آوارها، اینگونه نوشت:

وقتی متوجه شدیم، زنده است و زیر آوار مانده ، هشت ساعت برای نجاتش تلاش کردیم ! آوار و بتن رو برداشتیم تا بهش دسترسی پیدا کردیم و به بیمارستان منتقل شد…

امروز یکی از دوستان،عکس تابوتش را فرستاد، سرباز جوان بر اثر شدت جراحات  شهید شد …

و حالا، روبروی نگاه مبهوت و بارانی مادر این سرباز جوان ایستاده ام،مادر شهید «امیرحسین مهدی پور ؛ مادری که قاب عکسی  از پسر  زیبا و جوانش را در آغوش گرفته و مدام و با بعضی تمام نشدنی نام «امیرحسین » را صدا میزند و تکرار … 

 و‌ پدری داغدیده که وقتی از «امیرحسین » می پرسم، نمی تواند بغض و غم  صدایش را پنهان کند و چانه اش در تمام گفت و گو آشکارا می لرزد ….

می گوید: پسرم !عاشق خانواده بود و در احترام به من و مادرش، نزد همه دوست و آشنا زبانزد … 

می گوید :«امیرحسین» بهترین و با ارزش ترین هدیه و امانت خدا به من و مادرش بود  و خدا این امانت را به بهترین شکل از ما گرفت؛ چه عزتی بالاتر از «شهادت» … حتما پسرم عزیز خدا بود … 

و با چشمانی بارانی می گوید: فقط از« امیرحسینم» می خواهم در دنیا و آخرت، شفاعت ما را کند… 

حالا دیگر شانه هایش تکان می خورد و گریه امان نمی دهد برای حرف های دیگر  …

مادر بی قرار است و می خواهد او را به مزار « امیرحسین » ببرند؛ جوان شهیدش.

و من با چشمانی خیس به قاب عکس   «امیرحسین » زل می زنم که در آغوش داغدار مادرش جا گرفته ؛ جوانی متولد ۲۵ مهرماه ۱۳۸۱ و با آرزوهایی که پدر و مادرش برایش داشتند …

به تماشای  پدر و مادری ایستاده ام که راهی مزار تنها پسرشان هستند تا مرهمی باشد برای دلتنگی هایشان  …

 

source

morqehaq.ir

توسط morqehaq.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *