فرزاد نعمتی، روزنامهنگار، در یادداشتی در روزنامه هممیهن نوشت: مشروطه را بهدرستی آغازگاه ایران مدرن دانستهاند، اما اغلب این نوید با گزاره «انقلاب ناقص» به یأس میگراید. هر دستهای نیز از ظن خویش یار این داعیه میشود. محافظهکاران سنتی از این سخن میگویند که این انقلاب ربوده شد و به دست غربزدگان افتاد و تجددخواهان بر این باورند که در سایه استمرار مواریث مردهریگ سنت، نه بساط استبداد برچیده شد، نه استقلال تحقق یافت و نه حقوق ملت استیفا شد.
شرحیست جانگداز، این نمایش بر صحنه تاریخ رفته؛ آمیخته به شور عدالتخانه و حماسه مقاومت در برابر استبداد صغیر و فتح تهران تا تراژدی غائله پارک اتابک و رویارویی تلخ برادران مجاهدی که تا دیروز در سنگر مشروطه، همنفس بودند و اینک هر یک دلتنگتر از آن روزهای خوش اتحاد، جز زبان خشم تفنگ، نمیتوانستند به نوایی خوش برسند و سازهایشان را به خدمت ارکستر «امر ملی» درآورند.
بعدتر با گشودهشدن دوباره زخم «مغایرت ملت و دولت» برخی را این پندار تسخیر کرد که مشروطه هم خواب و خیالی بود و بس. گفتند مگرنه اینکه آخوندزاده سیوپنج سال پیش از انقلاب در نامهای به میرزا یوسفخان مستشارالدوله رفع همین مغایرت را «از واجبات» دانسته و نوشته بود «نهایت منافع ملت و آبادی مملکت و وطن مقتضی آن است که در میان ملت و سلطنت اتحاد و الفت پیدا شود».
فرخییزدی از جمله همین منتقدان بود که سالها پس از مشروطه سرود: «دولت هر مملکت در اختیار ملت است/ آخر ای ملت، به کف کی اختیار آید تُرا؟» قضای روزگار را بنگر که همین فرخییزدی در کنار عارف قزوینی و یحیی دولتآبادی از جمله نخستین کسانی بود که لفظ «ناقص» را بر آن جنبش الصاق کرد و حتی از «شهادت» آن سخن گفت: «انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان «شهید»/ نیست غیر از خون پاکان خونبهای انقلاب».
همو بود که تهنوشت «معکوس» مشروطه را نتیجه نقصانی قلمداد کرد که بدان راه یافت: «از انقلاب «ناقص» ما بود کاملاً/ دیدیم اگر نتیجه معکوس انقلاب». چند دهه بعد شاعری دیگر، محمدعلی سپانلو در کتاب «چهار شاعر آزادی» از خوانندگانش خواست در عبارت «انقلاب ناقص»، دقیق شوند تا دریابند منظور فرخییزدی جز این نیست که «انقلاب بورژوایی باید بهوسیله انقلاب سوسیالیستی تکمیل شود.» در آنچه البته سپانلو گمان میبرد، علت نقصان آن انقلاب نزد فرخییزدی باشد، نمیتوان بهآسانی گمانه زد چون دست فرخییزدی از دار دنیا کوتاه است و همان شعر نخستین نیز سخنی مخالف این برداشت را تداعی میکند اما در این تردید میتوان بهجد نشست که کجای آن انقلاب در پی «برابری طبقاتی» بود و «طبقه» بهمعنای سوسیالیستی آن، کدامین جایگاه را در مطالبات مشروطهخواهان داشت که باید نقصان آن انقلاب را به تحققنیافتن چنین رویایی پیوند زد؟
مشروطه را از این زاویه باید بیش از هر چیز قربانی سوءتفاهمها دانست؛ چه آنجا که برخی «ملت» بهمثابه «شریعت» را بر ملت بهعنوان تجمع آزادانه شهروندان در نظمی مدنی ارجحیت بخشیدند و چه اینجا که انگار خواست «عدالت» به «عدالت اجتماعی» تقلیل داده شده است تا فراموش شود آن عدالتی که مشروطهخواهان بر آن بیش از هر چیز پای میفشردند، «برابری در برابر قانون» بود که بیش از آنکه سویهای سوسیالیستی داشته باشد، خواستگاهی ملیگرایانه داشت و میخواست به زبان ساده بگوید باید آن مرزبندیهای عرفی، مذهبی، طبقاتی و سیاسی را به کنار گذاشت تا برای همگان یعنی همه شهروندان ساکن ایران یک قانون نوشته شود و یک قانون به اجرا درآید.
نیک که بنگریم، گره مشروطهخواهی نیز آنجا به دست مشروعهخواهان کور شد که همین برابری حقوقی نزد کسانی چون شیخ فضلالله نوری محلی از اعراب نداشت و بدینترتیب، ابرپروژه مشروطه یعنی ملتدولتسازی به بنبست رسید. بدینترتیب و با رواج گفتارهای روشنفکرانهای که آشکارا دولت و ملت هر دو را بازیچههایی انتزاعی میپنداشتند و بیش از آنها به استعمار و امت میاندیشیدند، اینک در وضعی قرار گرفتهایم که هنوز و همچنان پرسش مشروطه پیش روی ما، حلناشده باقی مانده و این انگاره که ایران برای همه ایرانیان باشد و نشانی از خودی و غیرخودی در مناسبات حقوقی و سیاسی آن نباشد، مسئلهای معاصر است.
این زخم کهنه ناسور را البته که تدبیری باید زیرا بیآن، هر آرمان دیگر سیاسی، حبابی روی آب است، چه آزادی چه عدالت. در دنیای پس از وستفالی هر شکلی از سیاستورزی دموکراتیک فقط در قالب دولتملت، میتواند به صفت مدرن متصف شود. اگر سیاست در معنای کلاسیک آن به فن ایجاد، حفظ و بسط قدرت گفته میشد، در عصر مدرن کنترل قدرت نیز بر آن سهگانه افزوده شد و مگر مشروطه چیزی جز همین دموکراتیک کردن قدرت و حد زدن بر آن است.
همگی اینها اما تا امر ملی محقق نشود و دولتملت شکل نگیرد، چیزی جز لفاظی نخواهند بود. از این منظر هر حکومتی برای آنکه مدرن باشد، باید مشروطه شود و هر مشروطهای برای تحقق باید ملی باشد. در چنین مشروطهای هر پدیداری نیز باید در وهله نخست متصف باشد به صفت ملی؛ از دولت ملی تا دین ملی.
source