Wp Header Logo 1106.png

همشهری آنلاین – سمیرا باباجانپور : بعد ازآن روز زندگی برای خانواده ۳ نفره میرزا گلپور روی دیگرش را نشان داد؛ روزگار غم و دلتنگی که قرار است از این پس روایت‌گر ناله‌های مادر و بغض‌های بی‌امان پدر باشد.

این داغ یک دردانه است. تنها فرزند احمدآقا و سمیه‌خانم. ارتباط این پدر و مادر با پسرشان و عشق و علاقه وصف‌ناشدنی بین‌شان زبانزد دوست و آشناست. حالا زمزمه‌های وقت و بی‌وقت مادر، این نوای جان‌سوز است: «اصلاً حواست نیست، خیلی دیر کردی / ای پهلوانم، مادرت را پیر کردی» احمد میرزا گلپور، پدر فرزین، مرد جاده‌هاست؛ راننده کامیون. گرم و سرد زندگی را چشیده، اما این غم کمر پدر را خم و رنگ رخسارش را زرد و رنجور کرده است. احمدآقا می‌گوید: «فرزین۲۳ ساله بود. لیسانس حقوق گرفت و ۹ ماه از دوران سربازی را گذرانده بود. جنگ که شد، مدام تماس می‌گرفتم که فرزین، باید برگردی. تو تک‌پسر هستی، آنجا نمان! مادرت بی‌قرار است. راستش آنجا فرزین برای اولین‌بار در طول زندگی حرفم را گوش نکرد. ماندن در پادگان برایش یک باور قلبی بود. گفت: محرم و اربعین می‌آیم، و چقدر خوش‌قول بود. آمد. ولی با تابوتی که از سبکی روی دوش مردم محله گنج‌افروز پرواز می‌کرد.»

راز سیب های سرخ روی مزار شهید

با خاطره چهره خندانش زندگی کن!

ساعت۱۱ روز حادثه، آخرین مکالمه پدر و پسر به پایان می‌رسد. ساعت 3 بعداز ظهر پدر هرچه تماس می‌گیرد، تلفن خاموش است. خبر بمباران پادگان را شنیده و بی‌قرار است. ساعت ۸ شب راهی تهران می‌شود. خبری از فرزین نیست. کسی حرف نمی‌زند. در آن بحبوحه و شلوغی جمعیت، مأموری از احمدآقا می‌پرسد: شما چه نسبتی با فرزین‌ میرزا گلپور دارید؟ پدر، خودش را عموی فرزین معرفی می‌کند تا مأمور واقعیت را راحت‌تر بگوید. همان موقع می‌شنود که فرزین شهید شده و برای شناسایی پیکر شهید باید به بهشت زهرا بروند.

پدر آن لحظه نفس‌گیر را این‌گونه روایت می‌کند: «عکس‌ها را دستمان دادند. عکس‌ها را ورق می‌زدم. مادر فرزین مدام اشاره می‌کرد دستش را ببینم. دستش بخیه داشت. عکس‌ها را دیدم، شوکه شدم. دستی نبود که بخواهم بخیه‌اش را ببینم. اصلاً چیزی نبود. باید آزمایش دی‌ان‌ای می‌دادیم. روزی که برگه آزمایش را دستم دادند، دست مادر فرزین را گرفتم و گفتم: بیا بریم که بدبخت شدیم.» هرچه مادر اصرار کرد، پدر اجازه نداد تا پارچه سفید کفن را کنار بزنند. چرا باید اجازه می‌داد آن چهره همیشه خندان که در خاطر مادر حک شده بود، خدشه‌دار شود؟احمدآقا می‌گوید: «گفتم سمیه‌جان، اصرار نکن! با همان صورت زیبا، خاطره پسرمان را حفظ کن!»

راز سیب های سرخ روی مزار شهید

بابل عزادار فرزین است

حسین احمدی، دوست احمدآقا که فرزین «عمو» خطابش می‌کرد، از حسن‌خلق شهید می‌گوید: «آخ که فرزین نقره‌داغ‌مان کرد. هرچه از مرام و مردانگی این پسر بگویم، کم است. محال است عکسی بدون لبخند از او ببینید. پسر باعرضه و مسئولیت‌پذیری بود. در ایام دانشگاه هم درس می‌خواند و هم در داروخانه کار می‌کرد. دوست داشت روی پای خودش بایستد. ادب از سر و روی این جوان می‌بارید. آن‌قدر با پدرش صمیمی بود که “داداشی” صدایش می‌زد. هرجا که بود، در خانه و در مهمانی، مادرش را “عشقم” و “زیبایم” خطاب می‌کرد. حالا فکر کنید فقدان این جوان چه به روز این پدر و مادر آورده است. سمیه‌خانم، هرآنچه یک داماد باید به خانه ببرد خریده بود. روز تشییع جنازه‌اش، بیشتر از ۲۰ ماشین عروس پشت پیکرش ردیف شده بود. لباس دامادی، پشت لباس نظامی‌اش، روی دوش دوستانش پیش می‌رفت. نه فقط محله گنج‌افروز، که بابل عزادار بود.»

۵سیب به نیت ۵ تن آل‌عبا

روی مزار شهید فرزین میرزا گلپور، پیرزنی۵ سیب می‌گذارد. نفس‌زنان از راه رسیده است. ریزریز اشک می‌ریزد. با همان لهجه مازندرانی به پدر شهید می‌گوید: «آقا، پسرت بچه دلسوزی بود. مرد بود. روزی که رفته بودم داروخانه، هزینه دارو بیشتر از پول جیبم بود. جوانی نسخه را گرفت و کارم را راه انداخت. او همیشه هوایم را داشت. وقتی در تلویزیون عکسش را دیدم و فهمیدم شهید شده، گفتم حتماً بروم و پیدایش کنم. این ۵ سیب را به نیت ۵ تن آل‌عبا روی مزارش گذاشته‌ام.»

source

morqehaq.ir

توسط morqehaq.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *