یادداشت آرش نصیری به یاد یکی از بهترینهای موسیقی پاپ ایران:
آرش نصیری روزنامه نگار و مدیر برنامه موسیقی هزار صدا در ششمین سالروز درگذشت تورج شعبانخانی از سالها گوشه گیری و انزوا و عشقش به وطن و قدر ندیدن در سرزمین خودش گفت.
به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی موسیقی ایران، امروز ۱۸ آذرماه سالروز درگذشت تورج شعبانخانی آهنگساز و نوازنده برجسته گیتار است. به همین مناسبت آرش نصیری روزنامه نگار و مدیر و مجری برنامه هزارصدا ، به سفارش پایگاه اطلاع رسانی انجمن موسیقی ایران یادداشتی را در یادبود ایشان نوشته است.
آرش نصیری در این یادداشت آورده است:
وقتی قرار است برای رسانه و سایت انجمن موسیقی ایران یادداشت بنویسم، ترجیح می دهم صریح و حرف حساب باشد. فرض من این است که آنها این یادداشت را باری به هر جهت نمی خواهند و می خواهند اول یک سوزن به خودشان بزنند و یادشان باشد چه مسئولیت هایی دارند.
بنابراین ترجیح می دهم یادداشتم حرف هایی باشد از آنچه پیش از این گفته و نوشته ام. حرف هایی را هم خودم دیگر نمی گویم اما قطعا یادآوری می کنم که ما همه در کوچ غریبانه و از دست رفتن ظرفیت های هنرمندی چون او مسئولیم.
اینها حرف هایی ست که بارها باید گفته شود بلکه گوش شنوایی پیدا شود.
«افسوس»، فقط موتیف یکی از مشهورترین آهنگهای زندهیاد تورج شعبانخانی نیست. «افسوس» همراه همه لحظههای او و همه کسانی بود که دوستش داشتند، اما این افسوسها و این همه ویژگی مثبت و مهربانی و شخصیت و نجابت، برای کسانی که یاد گرفتهاند ظرفیتها و سرمایههای اجتماعی ما را بسوزانند، چندان مهم نیست. آنها معمولا دلایل مختلفی پیدا میکنند تا آنچه که باید را انجام ندهند و کاری را انجام بدهند که نباید. آنها معمولا صرفا شلوغیها و سرو صداکنندهها و جوگیرها و … را میبینند و استاد شعبانخانی اینگونه نبود. نجیبانه و بیادعا و بیسرو صدا گوشهای نشسته و منتظر بود تا قدر تواناییاش برای خلق شریفترین ملودیها دانسته شود، اما افسوس.
*چه کسانی در سوختن شعبانخانی دست داشتند؟
خیلیهایمان، در اندازههای مختلف، در سوختن کسانی مثل تورج شعبانخانی دست داریم. خیلیهایمان. البته بر کسی که وظیفه و مسئولیتی ندارد حرجی نیست، اما آن مسئول ارشاد یا صدا و سیما یا انجمن موسیقی یا دیگر نهادهای مسئول نه. آنها در ایجاد سلامت فکری و فرهنگی و هنری جامعه وظیفه دارند و باید ظرفیتهای موجود را دریابند تا جامعه هنری، (و در اینجا جامعه موسیقی) در غیاب معیارهایی که میتوانند موثر و الگو باشند، به راهی نروند که الان رفتهاند. نگارنده البته، مخالف حضور انواع و اقسام موسیقی، حتی موسیقیهای کوچه و بازاری و سبک در بازار موسیقی نیست، اما وقتی شما دوز آهنگهای سالم اما تاثیرگذار را، با بیتوجهی به بزرگانی چون شعبانخانی پایین میآورید، قطعا باید شاهد فراگیری هرچه بیشتر آهنگهای سبک باشید.
او همیشه چندین آهنگ سنگین و دلنشین در آرشیوش داشت که همهشان میتوانستند، حتی در صدا و سیما تولید و منتشر شوند و بسیار موثر و جریانساز باشند، مثل «بهار، بهار» که بیشتر در تلویزیون هیت شد، اما وقتی مهمترین و پربینندهترین برنامههای تلویزیون هم در اختیار و اشغال موسیقیهای سطحی قرار میگیرند، امثال شعبانخانیها باید در محاق بمانند و اینگونه، «در وطن خویش غریب» بمیرند. افسوس!
شعبانخانی یک موزیسین موسیقی پاپ بود، اما بدون آنکه ادعا و شوآفی داشته باشد، عمیقا فرهنگ داشت. منطق و فرهنگ موسیقایی را از استادش مرتضی حنانه و همنشینی با بزرگان آموخته بود و این آموختهها اضافه شده بود به آنچه در درون داشت. او عاشق فرهنگ و هنر و تاریخ و همه چیز سرزمینش بود. همواره حرمت کلام را نگه داشت و هیچ گاه کار سخیف نخواند و نساخت. حزن ملودیها و صدایش یک حزن تاریخی و عمیق بود. حزنی که غمگینت نمیکند، رهایت میکند در مهربانی و عشق و اشک. همه آهنگهایش چون خود اویند: مهربان و نجیب، ساده و عمیق و بیریا. او خودش بود. اما افسوس این انسان شریف و بیحاشیه حتی در جایی که به امثال او نیاز داشتند، هم قدر ندید؛ صدا و سیمایی که تاکنون هزاران بار «بهار بهار» تورج شعبانخانی را پخش کرده است و هیچ کدام از دهها آهنگ سفارشی که خودشان مدیریت کرده و ساختهاند، به اندازه این آهنگ، نوستالژی بهار را به دلهای مردم نمیآورد. اما افسوس!
داستان ارشاد هم به همین منوال است. آنها هم فرصتهایی برای جریانسازی و زنده نگه داشتن ظرفیتها و معیارها دارند، اما علاقهای به کار ریشهای ندارند، حتی در جشنوارههایشان.
او از نوجوانی روی صحنه بود و آثار فاخر موسیقی ایرانی و غربی را میخواند و بعد، با ساختن آهنگ «آدمک» برای صدای زندهیاد فریدون فروغی مطرح شد و بعد از آن، دهها آهنگ درخشان دیگر را برای مطرحترین خوانندگان هم روزگارش ساخت و همچنین آثار زیبایی را برای صدای خود ساخت و خواند که از آن جملهاند: «بهار بهار، چه اسم آشنایی»، «کویر»، «آدمکها»، «خونه خالی، خونه غمگین»، «نازی ناز کن»، «تکیه برباد»، «قمری»، «همسفر تنها نرو»، «دیگه دیره» یا «هنوزم چشمای تو مثل شبای پرستاره ست»، «تکیهگاه»، « چه صبوره دل من»، « گل کاغذی»، «باغچه»، «گل لاله عباسی»، « پروانه من»، « گل ناز پرپر من»، «پرستوهای عاشق» و چندین و چند ترانه زیبای دیگر.
*سالهای گوشه گیری آهنگساز نجیب
تورج شعبانخانی یکی از نجیبترین و مظلومترین هنرمندان بزرگ موسیقی پاپ است که آثارش و صدایش طرفداران بیشماری دارد اما به خاطر عرق به وطن و ماندن، سالها گوشهگیر و دور از صحنه ماند.
عاشق اجرا روی صحنه بود و دایما برای آن لحظه که پردهها کنار میرود و او به همراه ارکسترش روی صحنه میآید رویا میدید. با او در این باره خیلی حرف زدیم و لابد با دوستان دیگر هم این حرفها را زد، اما حیف که میسر نشد به جز همان اجرا در هزارصدا که فیلمش پخش شده است و یکی دو بزرگداشت و دیگر هیچ. افسوس!
فکر میکنم عمو تورج هم، به سیستم دولتی و خصوصی موسیقی نه تنها امیدی نداشت که شاید از آنها آنقدرها هم ناراحت نبود. او مهربانتر و بزرگوارتر از آن بود که چیزی را به روی کسی بیاورد. بینهایت عزت نفس داشت و قانع بود و اساسا اگر هم چیزی میگفت به خاطر تامین زندگی و نگرانی از آینده همسر جوان و فرزند نوجوانش بود. او میتوانست و شاید، باید از مملکت میرفت تا سالها گرفتار محاق کاری ومالی نباشد اما به عشق وطن و خانه مادری نرفته بود. آنها که رفته بودند اما دوستان گذشته و نردبانهایشان را فراموش کرده بودند و استاد، به حق، بیش از همه از دوستان قدیمش ناراحت بود و این بیش از همه خودش و دوستان نزدیکش را ناراحت میکرد.
باورتان می شود نمایندگان چند خواننده ی مشهوری که شعبانخانی بهترین کارهایشان را ساخته بود، از او آهنگ می خواستند اما رایگان؟!…
چه کسی این را باور میکند، خوانندگانی که این همه مدیون این مرد نجیب و شریف بودند و سالهای خوش جوانی را در کنار هم گذرانده بودند، این همه سنگدلانه و کاسبکارانه با او برخورد کردهاند؟ اغلب آنها البته در مورد دیگران هم همیناند. تا وقتی از ایران شعر و آهنگ رایگان برایشان سرازیر است چه نیازیست به تورج شعبانخانی و اکبر آزاد و محمدعلی شیرازی و آرش سزاوار و سعید دبیری و …..
اینجا سرزمین از دست دادن فرصتها و سرمایههاست. نه تنها سیستم مدیریت در بخشهای مختلف، که خود ما هم در کار تلف کردن همدیگر هستیم. افسوس که فرصتهایی که از دست میروند دیگر بر نمیگردند. تورج شعبانخانی یک مثال و نشانه است. کسی که پشت دیوارهای سطحی شدن موسیقیها و ملودیها و شتاب اغلب اهالی موسیقی برای تاختن به آن سمت ماند برای آنکه از او سطحی شدن بر نمیآمد. نجابت و گوشهگیری او کار دستش داد و بیتوجهی همه ما مزید بر علت شد تا صدایش شنیده نشود، هرچند آنچه که از او ماند همیشه خواهد ماند به خصوص آنجا که گفت: «دیگه دیره، دیگه دیره»….
. تورج شعبانخانی عاشق آن بود که ملودیهایش توسط مردم کوچه و بازار زمزمه شوند. خودش بارها گفت این ماجرا در مصاحبه مفصلی که با ایشان داشتم هم آمده است. میگوید: وقتی در تاکسی مینشینم و راننده دارد آهنگ مرا میشنود و زمزمه میکند انگار دنیا را به من دادهاند. میپرسم: حتی اگر آن راننده نداند سازنده این آهنگ شما هستید که در تاکسی نشستهاید؟ میگوید بله، حتی اگر نداند…
او دنیا را داشت و رفت

source