Wp Header Logo 845.png


فرارو- راب گایست پینفولد ، استاد امنیت بین‌الملل در کینگز کالج لندن، پژوهشگر مهمان در مرکز تحقیقات صلح پراگ و استاد مدعو در دانشگاه جانز هاپکینز.

به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، در تاریخ ۱۶ ژوئیه، اسرائیل به طور چشمگیری سطح دخالت نظامی خود در سوریه را افزایش داد. همزمان با تشدید درگیری‌ها میان دروزی‌ها، بدوی‌ها و نیروهای دولتی سوریه در استان سویدا، ارتش اسرائیل به حمایت از دروزی‌ها وارد عمل شد و ظرف ۲۴ ساعت بیش از ۱۶۰ حمله هوایی به مواضع مختلف انجام داد. در ادامه این عملیات، چندین ساختمان دولتی در دمشق به طور کامل تخریب شد. یسرائیل کاتز، وزیر جنگ اسرائیل، با انتشار ویدئویی از این حملات در شبکه اجتماعی ایکس، اعلام کرد: «ضربات سنگین آغاز شده است»؛ پیامی که نشان‌دهنده احتمال ادامه و شدت یافتن این حملات در روزهای آینده است.

از محافظه‌کاری تا تجدیدنظرطلبی؛ چرخش خطرناک استراتژی اسرائیل

در توجیه تصمیم دولت اسرائیل برای ورود نظامی گسترده به سوریه و ترجیح مسیر تقابل به جای همکاری، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر این کشور، مدعی شد که اسرائیل «چاره‌ای جز اقدام برای نجات برادران دروزی از یک قتل‌عام» نداشته است. با این حال، این استدلال با تردیدهای جدی مواجه شده است؛ چرا که در جریان جنگ داخلی سوریه، بیش از ۶۰۰ هزار نفر جان باختند و صدها، بلکه هزاران نفر از آنان نیز از جامعه دروزی بودند، اما در آن سال‌ها، میزان مداخله اسرائیل هرگز به این سطح گسترده نرسیده بود.

برای درک بهتر اقدامات اخیر اسرائیل، باید به تغییر ماهیت سیاست خارجی این کشور از یک قدرت محافظه‌کار به یک بازیگر تجدیدنظرطلب توجه داشت. تا پیش از این، با وجود تهدیدات همزمان از سوی حزب‌الله در شمال و حماس در جنوب، مقام‌های اسرائیلی وضعیت راهبردی کشور را قابل کنترل می‌دانستند و به تدریج بهبود آن را در چارچوب نظم ژئوپلیتیک موجود ممکن می‌پنداشتند. بنیامین نتانیاهو نیز تلاش کرد ضمن مهار حماس، مانع تحقق راه‌حل دو دولتی شود و همزمان به توافق‌هایی با دولت‌های اقتدارگرا در منطقه دست یابد.

تا پیش از حمله حماس در هفتم اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل بحران سوریه را عمدتاً یک موضوع داخلی می‌دانست و تنها زمانی دست به مداخله می‌زد که ایران حضور موثری می داشت. چه در سوریه، چه در غزه و چه در سایر نقاط، بنیامین نتانیاهو به ارتش اسرائیل مأموریت داده بود تهدیدهای تجدیدنظرطلب را مهار کند و مانع از گسترش آن‌ها شود، بدون آنکه سیاست تغییر رژیم را در دستور کار قرار دهد.

علت اصلی این رویکرد، ارزیابی دولت اسرائیل از حفظ وضعیت موجود در عرصه داخلی و منطقه‌ای به عنوان راهبردی به سود منافع خود بود. در سایه این سیاست، اسرائیل توانست مرزهایش با نوار غزه را به طور کامل مسدود و هرگونه مسئولیتی نسبت به ساکنان این منطقه را از خود سلب کند. در کرانه باختری نیز با واگذاری امور غیرنظامی به تشکیلات خودگردان فلسطین، اشغال بلندمدت این سرزمین‌ها را حفظ کرد. در سطحی فراتر، تل‌آویو موفق شد روابط دیپلماتیک خود را با سایر کشورهای محافظه‌کار منطقه از جمله امارات متحده عربی، مراکش و بحرین عادی سازد و تا پایان سال ۲۰۲۳ نیز گام‌هایی جدی برای نزدیکی و عادی‌سازی مناسبات با عربستان سعودی برداشته بود.

اسرائیلی‌ها سال‌هاست که به دلیل بقای سیاسی کم‌نظیر بنیامین نتانیاهو، او را «جادوگر» می‌خوانند؛ اما این لقب بیش از هر چیز، ناشی از توانایی او در حل معادلاتی به ظاهر ناممکن است. در دوران رهبری نتانیاهو، این تصور ایجاد شده بود که اسرائیل قادر است همزمان کرانه باختری را حفظ کند، امنیت نظامی خود را تضمین کند و بر همگرایی منطقه‌ای بیفزاید. اما حمله حماس در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ این معادلات را برهم زد.

در پی این تحولات، نتانیاهو از رویکرد پیشین خود فاصله گرفت و راهبرد «پیروزی کامل» بر حماس را در غزه برگزید؛ راهبردی که طی آن، بارها مذاکرات آتش‌بس را به شکست کشاند. علاوه بر این، حملات اسرائیل علیه مواضع حزب‌الله و ایران نیز شدت یافت. به بیان دیگر، نتانیاهو اسرائیل را از یک بازیگر مدافع وضع موجود به قدرتی تجدیدنظرطلب تبدیل کرده است که به دنبال بازتعریف نظم منطقه‌ای از مسیر قدرت نظامی است.

پایان سیاست چمن کوتاه؛ اسرائیل به دنبال جنگ بی‌پایان

در ماه‌های اخیر، این پرسش در محافل سیاسی و رسانه‌ای مطرح شده که آیا اسرائیل به یک هژمون یا ابرقدرت منطقه‌ای در خاورمیانه تبدیل شده است یا خیر. با این حال، چنین مباحثی تصویری دقیق از راهبرد کلان جدید اسرائیل به دست نمی‌دهد. هدف تل‌آویو، دستیابی به هژمونی به معنای متعارف آن در سیاست خارجی آمریکا نیست؛ یعنی تحکیم و تثبیت موازنه قوایی که به سود خود باشد. بلکه اسرائیل اکنون با اتکا به توان نظامی، موجی از بی‌ثباتی در سراسر منطقه ایجاد می‌کند تا بتواند نظم جدید و مطلوب خود را بر خاورمیانه تحمیل کند.

این رویکرد جدید به معنای فاصله گرفتن اسرائیل از سیاست سنتی «کوتاه نگه‌داشتن چمن» و مدیریت مهارشدۀ رقباست؛ به جای آن، اسرائیل امروز با اتکا به ابزار نظامی، به دنبال تحقق «پیروزی کامل» بر رقباست. اگر تا پیش از این، جنگ چند جبهه‌ای و بی‌پایان، کابوس راهبردی اسرائیل به شمار می‌رفت، اکنون پس از ۷ اکتبر، این کشور خود را وارد یک «جنگ ابدی» در تمامی مرزها و حتی فراتر از آن کرده است. بر این اساس، هدف نهایی اسرائیل دیگر صرفاً حفظ وضع موجود نیست؛ بلکه چشم‌اندازی به مراتب جاه‌طلبانه‌تر و دگرگون‌سازتر را دنبال می‌کند.

اگرچه بنیامین نتانیاهو تصویر شفافی از آینده غزه پس از جنگ ارائه نداده، اما چشم‌انداز خود از «خاورمیانه جدید» را بی‌پرده ترسیم کرده است. او معتقد است که فروپاشی محور مقاومت می‌تواند صلح را از دل ویرانه‌های نظم پیشین به ارمغان آورد و ادعا می‌کند که کشورهای عربی «میانه‌رو» پس از آن آزاد خواهند بود تا مناسبات خود را با اسرائیل عادی سازند. در واقع، هدف دیرین اسرائیل همچنان پابرجاست: «هم کیک را داشتن و هم خوردن آن»؛ به این معنا که ضمن حفظ کنترل دائمی یا حتی الحاق بخش‌هایی از غزه و کرانه باختری، بتواند با کشورهای همسایه به صلح دست یابد. با این حال، مسیر تحقق این هدف امروز تغییر کرده است. نتانیاهو اکنون راه رسیدن به صلح را نه در ثبات و همکاری منطقه‌ای، بلکه در تشدید هرج‌ومرج و بی‌ثباتی جست‌وجو می‌کند.

شکاف راهبردی؛ چرا عرب‌ها دیگر به اسرائیل اعتماد نمی‌کنند؟

با این حال، تحولات اخیر در سوریه به‌خوبی نشان می‌دهد که تحقق چشم‌انداز موردنظر نتانیاهو تا چه اندازه با واقعیت‌های میدانی فاصله دارد. بلافاصله پس از سقوط نظام اسد در دسامبر گذشته، اسرائیل موجی کم‌سابقه از حملات را علیه مراکز نظامی و تأسیسات وابسته به حکومت پیشین سوریه آغاز کرد و نیروهای زمینی اسرائیلی حدود ۲۰۰ کیلومتر مربع از خاک سوریه را به تصرف خود درآوردند. در واکنش به این اقدامات، بازیگران خارجی و حامیان دمشق، به‌ویژه ترکیه و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، از طریق کانال‌های غیررسمی برای کاهش تنش‌ها وارد عمل شدند. مجموعه این تحولات سرانجام به آغاز مذاکرات مستقیم میان اسرائیل و سوریه منجر شد؛ گفت‌وگوهایی که با حضور چهره‌های نزدیک به نتانیاهو از جمله تزاجی هانگبی، رئیس شورای امنیت ملی اسرائیل و رون درمر، وزیر امور راهبردی دنبال شد.

این پیشرفت دیپلماتیک همزمان با حملات اسرائیل به مواضع ایران و سپس برقراری آتش‌بس رقم خورد. در حالی که بنیامین نتانیاهو راهی واشنگتن بود، شماری از ناظران بر این باور بودند که او و دونالد ترامپ در تلاش‌اند تا از این بحران اخیر به عنوان اهرمی برای پایان دادن به چرخه بی‌پایان خشونت در منطقه بهره‌برداری کنند. نشانه‌ها حاکی از آن بود که نتانیاهو آمادگی دارد راهبرد جدید اسرائیل را از مرحله نخست، یعنی درگیری و بی‌ثبات‌سازی به مرحله دوم، یعنی عادی‌سازی روابط منتقل کند و در این میان، سوریه و شاید حتی لبنان به عنوان گزینه‌های اولیه در دستور کار قرار گیرند.

اما این سناریو هرگز به واقعیت نپیوست. نشست پر سر و صدای ترامپ و نتانیاهو بدون حصول هیچ توافقی به پایان رسید. اندکی پس از آن، با تشدید مجدد ناآرامی‌ها در استان سویدا، اسرائیل موجی از حملات را آغاز کرد که طی آن شمار بی‌سابقه‌ای از نیروهای امنیتی سوری کشته شدند و دولت جدید دمشق نیز هدف حملاتی قرار گرفت که رنگ و بوی تحقیر داشت. برخلاف انتظار و امیدهای نتانیاهو، این تحولات درست همان عواملی بودند که احتمال عادی‌سازی روابط را بیش از پیش دور از دسترس قرار دادند.

این حملات موجی از خشم را در میان افکار عمومی جهان عرب که پیش‌تر نیز با روند عادی‌سازی روابط مخالف بودند، شعله‌ور ساخت و دایره مانور رهبران عرب را در سیاست‌گذاری محدودتر کرد. علاوه بر این، اکنون شکاف راهبردی عمیق‌تری میان اسرائیل و کشورهای عربی نزدیک به غرب شکل گرفته است؛ کشورهایی که همچنان خواستار حفظ وضع موجود و پایان‌یافتن درگیری‌های منطقه‌ای هستند. برای رهبران عرب، عادی‌سازی روابط با اسرائیل نه‌تنها پرریسک‌تر شده، بلکه دستاورد راهبردی قابل‌توجهی نیز برای آن‌ها به همراه ندارد.

دیوانگیِ حسابشده؛ منطق پنهان پشت خشونت‌های نتانیاهو

دولت ترامپ بارها نشان داده است که نسبت به تحولات بنیادین در راهبرد کلان اسرائیل درک کاملی ندارد. برخی مقام‌های آمریکایی که از رویکرد تهاجمی و بی‌پروای نتانیاهو خسته شده‌اند، او را «دیوانه‌ای» توصیف می‌کنند که «همیشه همه جا را بمباران می‌کند». اما در پس این «دیوانگی»، نوعی نظم نهفته است: نتانیاهو یکی از بزرگ‌ترین تراژدی‌های تاریخ اسرائیل یعنی حملات هفتم اکتبر حماس  را به نقطه عطفی دگرگون‌ساز تبدیل کرد و این فرصت را برای اسرائیل فراهم آورد تا با اتخاذ راهبردی تجدیدنظرطلبانه، به سوی سلطه منطقه‌ای گام بردارد.

ریشه ناکامی دولت ترامپ در پایان دادن به جنگ غزه، ایجاد تفاهم میان اسرائیل و ترکیه و تحقق صلح میان اسرائیل و سوریه را نیز باید در همین تغییر بنیادین جست‌وجو کرد. تغییر راهبرد کلان نه تنها همواره امری دشوار و کم‌سابقه است، بلکه به شوکی بزرگ و غیرمنتظره مانند حملات هفتم اکتبر نیاز دارد تا وابستگی اسرائیل به وضعیت موجود را بر هم بزند. در چنین شرایطی، ترامپ نیز ناگزیر بود پیشنهادهایی به همان میزان چشمگیر و دگرگون‌کننده ارائه دهد؛ اما هیچ‌یک از طرح‌ها و امتیازهای ارائه‌شده به نتانیاهو، او را از مسیر جدید و تجدیدنظرطلبانه‌اش بازنداشت. 

آنچه اوضاع را نگران‌کننده‌تر می‌کند، افزایش روزافزون تمایل به استفاده از زور، آن هم به شیوه‌هایی تازه و به ظاهر دگرگون‌ساز است. برخی وزرای کابینه اسرائیل به صراحت خواستار نابودی کامل غزه و سوق دادن ساکنان آن به قحطی شده‌اند. در بحبوحه بحران سویدا نیز یکی از وزرا، خواستار «حذف» احمد الشرع، رئیس‌جمهور سوریه شد. شگفت‌آورتر اینکه روزنامه «اسرائیل هیوم» که معمولاً به عنوان تریبون نتانیاهو شناخته می‌شود اخیراً با انتشار مقاله‌ای، خواستار «آزادسازی» قبرس شمالی از کنترل ترکیه شده است.

اگر اسرائیل به مسیر کنونی خود ادامه دهد، «خاورمیانه جدید»ی که نتانیاهو در ذهن دارد، تفاوتی با گذشته نخواهد داشت: نه آتش‌بسی در غزه برقرار خواهد شد، نه عادی‌سازی‌ای با همسایگان عرب به سرانجام خواهد رسید. راهبرد تجدیدنظرطلبانه اسرائیل، به‌جای تقویت جایگاه منطقه‌ای این کشور، موجب افزایش شکاف و بی‌اعتمادی میان دولت‌هایی خواهد شد که در پی ثبات و جلوگیری از گسترش هرج‌ومرج‌اند؛ و در نتیجه، هرگونه چشم‌انداز موفقیت بلندمدت را بیش از پیش دور از دسترس می‌سازد. نکته‌ طنزآمیز آنجاست که دونالد ترامپ، که همواره منتقد راهبرد کلان آمریکا در تکیه بر «جنگ‌های بی‌پایان» برای بازآرایی نظامی مناطق و جوامع بود، اکنون خود نتوانسته مانع همان ماجراجویی خیال‌پردازانه‌ای شود که روزگاری علیه آن موضع گرفته بود.

source

morqehaq.ir

توسط morqehaq.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *